گنجور

 
سلیم تهرانی

از چشم من خیال تو بیرون نمی‌رود

لیلی ز پیش دیدهٔ مجنون نمی‌رود

از بس دلم به تیر تو الفت گرفته است

از خانهٔ کمان تو بیرون نمی‌رود

در دل هزار درد و لب از ناله بسته‌ایم

از زخم ما چو لاله و گل خون نمی‌رود

هرکس که جامی از می حکمت کشیده است

از پای خم به پیش فلاطون نمی‌رود

خوش جلوه‌ای به باغ سخن می‌کند سلیم

سرو روان چو کلک تو موزون نمی‌رود