گنجور

 
سلیم تهرانی

آیینه از خیال رخش آفتاب شد

جام تهی ز یاد لبش پر شراب شد

ساقی به دست او برسان زود باده را

کز حسرت لبش دل پیمانه آب شد

در باغ بی لب تو کشیدم ز سینه آه

بر شاخ، غنچه چون دل بلبل کباب شد

با چشم تر به یاد تو رفتیم ازین جهان

چون طفل خردسال که گریان به خواب شد

بی طاقتی به کار محبت مکن سلیم

سیماب، کشته از سبب اضطراب شد