مشکل که یاد ما به قدح نوشی آورد
دوری ست نشأه ای که فراموشی آورد
رازی ست راز عشق که با هم دو گوش را
همچون کمان حلقه به سرگوشی آورد
از ناله در خمار به تنگ آمدم، کجاست
یک سرمه دان شراب که خاموشی آورد
تا هوش هست در سر من، گریه می کنم
کو یک دو جام باده که بیهوشی آورد
یک حرف نشنوی زمن و غیر سوی خویش
گوش ترا گرفته به سرگوشی آورد
بر یاد ما پیاله بنوشید همدمان
اما نه آن قدر که فراموشی آورد
تجرید را ز دست برآید مگر سلیم
کآیینه را برون ز نمدپوشی آورد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عشقت خبر ز عالم بیهوشی آورد
اهل صلاح را به قدح نوشی آورد
رخسار تو که توبه صد پارسا شکست
نزدیک شد که رو به سیه پوشی آورد
شوق تو شحنه ایست که سلطان عقل را
[...]
زلف تو ماه را به سیه پوشی آورد
شب را و روز را به هم آغوشی آورد
لعلت به خط سبز چو ساقی شود به بزم
خضر و مسیح را به قدح نوشی اورد
بیخود شدم ز لعل تو آری همین بود
[...]
بوی شراب عشق تو بیهوشی آورد
رنگش ز رنگ عقل فراموشی آورد
باشد تکلم تو زبان بند اهل عشق
کش استماع مایه خاموشی آورد
لعلت عجب می است که کیفیتش به دل
[...]
عشقت ز هر چه جز تو فراموشی آورد
وصل تو آن شراب که بیهوشی آورد
بر هر زبانی آورد از من حکایتی
نامم که بر زبان تو خاموشی آورد
با کس منوش باده و گر پند بشنوی
[...]
آن دارویش دهید که بیهوشی آورد
شاید که یاد ما به فراموشی آورد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.