چه می کنم ز دلی کو ز یار برگردد
روا بود که چنان دل ز دیده در گردد
مرا نباشد از آن دل که گر به جان آید
ز جورِ دوست بنالد ز عهد برگردد
دلم ز پایِ تو ای دوست بر نتابد سر
اگر ز دستِ تو در پایِ غم به سر گردد
نگردد از تو دلم گر به خونش گردانی
مگر ز دیده فرو گردد از تو گر گردد
دلِ [مرا] دلِ آن کی بود معاذالله
که با تو گر جگرش خون کنی دگر گردد
نزاریا سخنت تازه دار و کاغذ و کلک
که خود حدیثِ تو اندر جهان سمر گردد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این شعر از عواطف و احساسات عمیق خود نسبت به محبوب صحبت میکند. او میگوید که دلش نمیتواند از عشق و دوری یار رنج ببرد و حتی اگر محبوب او را آزار دهد، دلش عشق و محبتش را فراموش نخواهد کرد. شاعر بیان میکند که عشقش به محبوب اینقدر عمیق و استوار است که حتی در سختیها و دردها نیز به او وفادار میماند. همچنین اشاره میکند که کلام و یاد محبوب همیشه تازه و زنده است و توانایی ایجاد شگفتی و زیبایی در جهان را دارد.
هوش مصنوعی: من چه کار میتوانم بکنم وقتی که دل از یار دور میشود؟ آیا درست است که چنین دلی از چشم دور افتد؟
هوش مصنوعی: من از دل خود ناراحتی ندارم، زیرا اگر به جانم بیافتد، از ستم دوستی شکایت خواهد کرد و از توافق و عهد خود برمیگردد.
هوش مصنوعی: دل من طاقت دوری تو را ندارد، ای دوست؛ اگر هم از غم به سر برسم، باز هم نمیتوانم از عشق تو چشم بپوشم.
هوش مصنوعی: اگر دل من را به خونش آلوده کنی، باز هم از تو نمیگردد. مگر اینکه به قدری غمگین شوم که دیگر از تو دور شوم.
هوش مصنوعی: دل من همچون دل کسی نیست که اگر با تو بد رفتاری کند، دوباره به حال اول برنگردد.
هوش مصنوعی: سخن خود را تازه و جدید نگهدار و با کاغذ و قلم بنویس، زیرا داستان تو در دنیا به شکل خاصی روایت خواهد شد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سرم فدات چو تیغ تو گرد سر گردد
دلم نماند که تیر ترا سپر گردد
بزن تو تیر که من آن سپر نمی خواهم
که دیده را ز رخت مانع نظر گردد
چو بر زمین گذری هیچ جانور نزید
[...]
کریم زاده چو مفلس شود در او پیوند
که شاخ گل چو تهی گشت بارور گردد
لئیم زاده چو منعم شود ازو بگریز
که مستراح چو پر گشت گنده تر گردد
دل از سفر ز بد و نیک باخبر گردد
به قدر آبله هر پای دیده ور گردد
ترا ز گرمروان آن زمان حساب کنند
که نقش پای تو گنجینه گهر گردد
ز شرم حسن محابا نمی کند عاشق
[...]
خوش آنکه دوستی از دوست باخبر گردد
هما به گرد سر مرغ نامه بر گردد
اگر نمی طلبد در حریم دیده ترا
سرشک بهر چه در چشمم این قدر گردد
تو چون خرام کنی، گر کسی دگر نبود
[...]
بخیل چون زر قلبست و پند چون آتش
نه زرّ قلب ز آتش سیاهترگردد
ز حرص مال بخیلا مگو به ترک مآل
از آن بترس که روزیت بخت برگردد
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.