زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد
ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد
آنکه از عقل است جایش بر سر مسند، چرا
تکیه چون دیوانه بر خاکستر سنجاب زد؟
خاک بادا بر سرش، نام قناعت گر برد
چون صدف آن کس که نان خشک خود بر آب زد
همچو جام مجلس مستان سرم در گردش است
کشتی ام از بس ز شادی چرخ در گرداب زد
شد بهشت و جوی شیر او را درین عالم نصیب
در خیابان چمن، می هرکه در مهتاب زد
در غمت روزی که افکندم دو عالم را ز چشم
بار اول پشت پا مژگان من بر خواب زد
تیغ او پیش از اجل می سازدم از غم خلاص
راه پل دور است، می باید مرا بر آب زد
بس که شب بگریستم دور از گل آن رو سلیم
هر که صبحم بر سر آمد، غوطه در خوناب زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز شب شد چشم من میدان گریه آب زد
سیل خون آمد شبیخون بر سپاه خواب زد
لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد
شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد
دید در محراب نقش طاق ابرویت امام
شد دلش بیتاب و سر در گوشه ی محراب زد
دل که سوی غمزه ی مژگان خونریزت شتافت
[...]
برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد
طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد
مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو
عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد
موج توفان سایه هر گه بر سر کشتی فکند
[...]
مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد
شیشه می را به طاق ابروی محراب زد
چون بر آرم سر میان خاک و خون غلتیدگان؟
بال من سیلی به روی خنجر قصاب زد
صبح بیداری ندارد در پی این خواب گران
[...]
کاردگر امرد شبی بر آتش من آب زد
سینه تفسیده ام را دید و چرخ و تاب زد
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.