گنجور

 
سلیم تهرانی

سیل ویرانی ز کنج خانهٔ ما می‌برد

برق فیض خرمن از یک دانهٔ ما می‌برد

همچو شمع ما گلی از هیچ گلشن برنخاست

مرغ گلشن رشک بر پروانهٔ ما می‌برد

فیض طبع روشن ما بین، که سوی بزم خویش

هر سحر خورشید شمع از خانهٔ ما می‌برد

نالهٔ بلبل به طرز نالهٔ ما آشناست

گویی او هم باده از میخانهٔ ما می‌برد

شرح درد ما برد آرام از دل‌ها سلیم

کی کسی را خواب از افسانهٔ ما می‌برد