مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد
شیشه می را به طاق ابروی محراب زد
چون بر آرم سر میان خاک و خون غلتیدگان؟
بال من سیلی به روی خنجر قصاب زد
صبح بیداری ندارد در پی این خواب گران
ورنه طوفان بارها بر روی بختم آب زد
چون صدف در دامن خود گوهر مقصود یافت
هر که گرد خویش دوری چند چون گرداب زد
خضر و سیر ظلمت و آب حیات افسانه است
تازه شد هر کس شراب کهنه در مهتاب زد
نیست راه خار در پیراهن عریان تنی
شعله آفت سر از خاکستر سنجاب زد
شعله خوی تو دست آورد بیرون ز آستین
سیلی بیطاقتی بر چهره سیماب زد
صائب از بس ساده لوحی بر خیال عارضش
بوسهها از دور امشب بر رخ مهتاب زد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر به توصیف حال و احوال خود و تجارب زندگی پرداخته است. مستی و سرخوشی او باعث شده تا لحظاتی نو و متفاوت را تجربه کند. او با اشاره به عشق و تلاشهایش، به یادآوری کشمکشها و دردها میپردازد. همچنین، نشانههای زندگی و زیباییها را با نمادهایی چون شب، صبح، و آب درهمآمیخته است. در نهایت، شاعر به سادگی و بیخبری خود از ارتباطات عاطفی و زیباییهای زندگی اشاره میکند و این وضعیت را با حسرت و شگفتی توصیف میکند.
هوش مصنوعی: امروز نوشیدنیام طوری مرا شاد کرده که نقش و رنگ جدیدی روی آب به نمایش گذاشته است و شیشه می را به زیبایی خاصی تزئین کرده است.
هوش مصنوعی: وقتی سرم را از خاک و خون بلند میکنم، آیا میتوانم از این وضعیت رهایی یابم؟ بال من مانند سیلی بر چهرهی خنجر قاتل فرود آمد.
هوش مصنوعی: صبح بیداری وجود ندارد بعد از این خواب سنگین؛ وگرنه طوفان چندین بار بر سر مقدر من باریده است.
هوش مصنوعی: انسانی که به دور خود میچرخد و در جستجوی هدف مطلوب خود است، ممکن است مانند صدفی باشد که در دل خود جواهر ارزشمندی را پیدا کرده است. چنین فردی، پس از مدتی تلاش و تلاش برای دستیابی به خواستهها، به هدفش خواهد رسید.
هوش مصنوعی: داستان خضر و سفر در تاریکی و آب حیات فقط افسانهای است. هر کسی که به تازگی شراب کهنه را در نور مهتاب تجربه کرده باشد، دچار تحول و تازگی میشود.
هوش مصنوعی: در پیراهن بدون بافت یک بدن عریان، راهی برای خاری وجود ندارد و شعلهای از آفتاب به سمت خاکستر سنجاب سر برآورده است.
هوش مصنوعی: شعلهی سرشت تو از آستین بیرون آمده و حرارتی که بر چهرهی نقرهای میزند، از ناشکیبایی و ناامیدی تو ناشی میشود.
هوش مصنوعی: صائب، به خاطر سادهلوحیاش، امشب از دور به ماه بوسه میزند و آن را خیال میکند.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
باز شب شد چشم من میدان گریه آب زد
سیل خون آمد شبیخون بر سپاه خواب زد
لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد
شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد
دید در محراب نقش طاق ابرویت امام
شد دلش بیتاب و سر در گوشه ی محراب زد
دل که سوی غمزه ی مژگان خونریزت شتافت
[...]
برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد
طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد
مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو
عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد
موج توفان سایه هر گه بر سر کشتی فکند
[...]
از عرق آتش به جانم آن گل سیراب زد
باز آن آیینه رو نقشی عجب بر آب زد
شمع من امشب کجا بودی، که بر یادرخت
تا سحر پروانه من سینه بر مهتاب زد
گرد خجلت از دل بیرحم قاتل می فشاند
[...]
زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد
ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد
آنکه از عقل است جایش بر سر مسند، چرا
تکیه چون دیوانه بر خاکستر سنجاب زد؟
خاک بادا بر سرش، نام قناعت گر برد
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.