گنجور

 
صائب تبریزی

مست ما امروز نقش تازه ای بر آب زد

شیشه می را به طاق ابروی محراب زد

چون بر آرم سر میان خاک و خون غلتیدگان؟

بال من سیلی به روی خنجر قصاب زد

صبح بیداری ندارد در پی این خواب گران

ورنه طوفان بارها بر روی بختم آب زد

چون صدف در دامن خود گوهر مقصود یافت

هر که گرد خویش دوری چند چون گرداب زد

خضر و سیر ظلمت و آب حیات افسانه است

تازه شد هر کس شراب کهنه در مهتاب زد

نیست راه خار در پیراهن عریان تنی

شعله آفت سر از خاکستر سنجاب زد

شعله خوی تو دست آورد بیرون ز آستین

سیلی بیطاقتی بر چهره سیماب زد

صائب از بس ساده لوحی بر خیال عارضش

بوسه‌ها از دور امشب بر رخ مهتاب زد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
بابافغانی

لعلت ازمی خنده بر برگ گل سیراب زد

شمع رویت شعله بر خورشید عالمتاب زد

دید در محراب نقش طاق ابرویت امام

شد دلش بیتاب و سر در گوشه ی محراب زد

دل که سوی غمزه ی مژگان خونریزت شتافت

[...]

عرفی

برهمن کیشم، که صدقم طعنه بر اصحاب زد

طاق آتشخانه ام صد خنده بر محراب زد

مرحبا ای عشق گلبانگی که بی آشوب تو

عافیت خوش تکیه ها بر بالش سنجاب زد

موج توفان سایه هر گه بر سر کشتی فکند

[...]

صائب تبریزی

از عرق آتش به جانم آن گل سیراب زد

باز آن آیینه رو نقشی عجب بر آب زد

شمع من امشب کجا بودی، که بر یادرخت

تا سحر پروانه من سینه بر مهتاب زد

گرد خجلت از دل بیرحم قاتل می فشاند

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از صائب تبریزی
سلیم تهرانی

زاهد امشب تا سحر با ما شراب ناب زد

ساغری هر دم به طاق ابروی محراب زد

آنکه از عقل است جایش بر سر مسند، چرا

تکیه چون دیوانه بر خاکستر سنجاب زد؟

خاک بادا بر سرش، نام قناعت گر برد

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه