نرنجم گر به بالینم مسیحا دیر میآید
که میداند بر بیمار از جان سیر میآید
هوس هم جوش عشق آمد، وه چه ظلم است این
که روباه مزور همعنان شیر میآید
شهنشاهی به ملک دلبری در ترکتاز آمد
... ز نور حسنش مهر و مه زیر میآید
نمکسایی کن ای عشق از برای زخم بیدردان
که زخم با نمک سود از دیم شمشیر میآید
منم آن مست ای عرفی، کز لب شیون تراز من
ترنم زود میرنجد، تبسم دیر میآید
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: شاعر در این ابیات به انتظار و شوقی که برای عشق و درمان دردهایش دارد، اشاره میکند. او به تأخیر مسیحا برای کمک به بیمار اشاره میکند و میگوید که عشق و هوس، در حالی که به هم نزدیک میشوند، ناعادلانه رفتار میکنند. همچنین از زیبایی و جذابیت محبوب، به عنوان شهنشاهی در عالم عشق یاد میکند که نور او دیگر آسمانها را تحت تأثیر قرار میدهد. شاعر از عشق میخواهد تا برای زخمهای دردمندان مرهمی بگذارد و در نهایت، به شخص شادابی اشاره میکند که از لبخند محبوبش رنج میبرد و چنان است که گویی خوشحالی و درد همزمان در زندگیاش وجود دارند.
هوش مصنوعی: اگر در کنارم مسیحا نرنجی، به این دلیل است که او میداند برای بیمار، وقتی میآید که جانش از درد خسته و سیر شده است.
هوش مصنوعی: تمایل و اشتیاق به عشق به شدت در وجودم جاری شده است، و چه ظلمی است که حتی روباه فریبکار نیز به موازات شیر، نماد قدرت و شجاعت، وارد این میدان میشود.
هوش مصنوعی: یک پادشاه به سرزمین عشق و زیبایی وارد شد، و نور چهرهاش آنقدر درخشان بود که خورشید و ماه از روشنی او خجالت زده شدند.
هوش مصنوعی: ای عشق، لطفا به زخمهای کسانی که درد نمیکشند، نمک بپاش. چرا که زخمهایی که با نمک همراه هستند، از ضربههای شمشیر به وجود میآیند.
هوش مصنوعی: من آن فرد شاد و سرخوش هستم که صدای نالهام از لبهایم به آواز درمیآید. این صدا به سرعت دلتنگ میشود، اما لبخند به سختی و دیر به چهرهام میآید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
درین صحرا که یارب از پی نخجیر میآید؟
که آهو بیمحابا در پناه شیر میآید
دل بیدار میباید وصال زلف جانان را
ره خوابیده را طی کردن از شبگیر میآید
شده است از سوده الماس چون گنجینه گوهر
[...]
به صحرا آن کمانابرو پی نخجیر میآید
غزالان مژده! آن آهوی آهوگیر میآید
چو سوی صیدگاه آید، ز ذوق او غزالان را
صدای خندهٔ زخم از سر یک تیر میآید
درآ در حلقهٔ دیوانگان گر عافیت خواهی
[...]
چنانم بزم عشرت بیلبش دلگیر میآید
که موج باده در چشمم دم شمشیر میآید
ندانم بر زبان حرف که دارد کلک تقریرم
ولی دانم که بوی خون ازین تقریر میآید
به جرم از طاعتم امّیدواری بیشتر باشد
[...]
ره مقصود طی کردن، نه از تقصیر میآید
رسیدن منزل دوریست، از شبگیر میآید
چنان با شورش دیوانگی آمیختم خود را
که خونم در شهادت از رگ زنجیر میآید
مشو از وعده آن سروقامت ناامید ای دل
[...]
چو یادم ابروی آن ماه عالمگیر می آید
نفس از سینه ام بر لب دم شمشیر می آید
سبکروحان کنند از بادهٔ کوچکدلی مستی
به بزمم از لب پیمانه بوی شیر می آید
به که گسترده زلف او بساط دلفریبی را
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۴ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.