گنجور

 
صائب تبریزی

تا غبار خط به گرد عارضش منزل گرفت

آسمان آیینه خورشید را در گل گرفت

این قدر تدبیر در تسخیر ما در کار نیست

مرغ نوپرواز ما را می توان غافل گرفت

پر برون آرد به اندک روزگاری چون خدنگ

هر که را درد طلب پیکان صفت در دل گرفت

دست گستاخی ندارد خار صحرای ادب

ورنه مجنون می تواند دامن محمل گرفت

سبحه از ریگ روان سازم که دست طاقتم

سوده شد از بس شمار عقده مشکل گرفت

دست بردارد اگر از چشم بندی شرم عشق

می توان از یک نگه تیغ از کف قاتل گرفت

بی تکلف می تواند لاف خودداری زدن

هر که در وقت خرام او عنان دل گرفت

چون شرر رقص طرب در جانفشانی می کنم

بس که چون صائب ز اوضاع جهانم دل گرفت

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
کلیم

شیوه نادان بود بر عاشق بیدل گرفت

بر اصول رقص بسمل کی کند عاقل گرفت

عشق با سیلاب پنداری زیک سرچشمه است

جای خود ویران کند هر جا دمی منزل گرفت

طبع بی انصاف را از عیب جوئی چاره نیست

[...]

سلیم تهرانی

شکوه ی احباب را نتوان به خود مشکل گرفت

تا زبان باشد، نمی باید سخن در دل گرفت

بیخودی در وصل از من انتقام خود کشید

داد دل از کشتی ما موج در ساحل گرفت

عشق از قید گرانجانی مرا آزاد کرد

[...]

طغرای مشهدی

ساغر می در کف او، رنگ و بوی گل گرفت

شیشه در چنگش صدای نغمه بلبل گرفت

بی ترنم ریزی مطرب که رشک بلبل است

در گلوی شیشه می، نغمه قلقل گرفت

سبز ما از نازکیها تاب بوی گل نداشت

[...]

سیدای نسفی

شوخ ملتانی گرو از غنچه های گل گرفت

هر که پیش آمد به بینی خط کشید و پل گرفت

طبیب اصفهانی

بس که ساغر چشم مخمورش ز خون دل گرفت

رنگ خون مژگان او چون خنجر قاتل گرفت

خوشدلی در طالع من نیست گویا روزگار

در سرشتم آب از چشم تری در گل گرفت

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه