شد بهار و لاله صحن باغ را میخانه ساخت
از طرب چون صبح صوفی سبحه را پیمانه ساخت
گلشن از بلبل، من و بزمی که گر حاجت شود
می توان صد رنگ گل از یک پر پروانه ساخت
بی ادای آشنایی کی دل از جا می رود
دام را صیاد ازان همچون کبوترخانه ساخت
الفت اهل جهان را باعثی در کار نیست
عاقلی نبود اگر دیوانه با دیوانه ساخت
در حصار عافیت ایمن مباش از حادثات
تا به کی از موم چون زنبور بتوان خانه ساخت
قصهٔ رسوایی او نقل هر مجلس شده ست
گفتگوی خویش را آخر سلیم افسانه ساخت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
نه همین سودای ابرویت مرا دیوانه ساخت
برهمن از شوق او محراب در بتخانه ساخت
مستی چشم ترا نازم که در دوران او
سبحه را زاهد بمی گل کرد و زان پیمانه ساخت
رخنه در آهن فتد از سایه مژگان تو
[...]
عالمی را روی شرم آلود او دیوانه ساخت
شمع در فانوس کار یک جهان پروانه ساخت
نغمه سنجان چمن را شور من دیوانه ساخت
برگ گل را شعله آواز من پروانه ساخت
جوهر عشق آن زمان بر خلق ظاهر شد که حسن
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.