گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سلیم تهرانی

دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت

شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت

چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ

نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت

می کند همچو حنا گل به کف دست خزان

هر کجا شاهد ما پرده ز رخ باز گرفت

نیک و بد هر چه بود، شهرت خود می خواهد

عیب ما دست زد و دامن غماز گرفت

مکش آزار که از قید تو ای شوخ، سلیم

نه چنان جسته که او را بتوان باز گرفت