دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت
شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت
چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ
نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت
می کند همچو حنا گل به کف دست خزان
هر کجا شاهد ما پرده ز رخ باز گرفت
نیک و بد هر چه بود، شهرت خود می خواهد
عیب ما دست زد و دامن غماز گرفت
مکش آزار که از قید تو ای شوخ، سلیم
نه چنان جسته که او را بتوان باز گرفت