ز بس اشک نیازم خاکسار است
شود چون خشک، در چشمم غبار است
تنم می بالد از هر زخم خوردن
به طبعم آب تیغش سازگار است
به غیر از زهر حسرت روزی ام نیست
کلید رزق من دندان مار است
همین گل نیست از شوقش پریشان
ز شبنم گریه بر مژگان خار است
سلیم آن گونه افزاید جنون را
که گویی روی او روی بهار است
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گل رخسارگانش را بیاراست.
بنفشه زلفکانش را بپیراست.
خوشا وقتا که وقت نوبهار است
مساعد روز و میمون روزگار است
زمین چون لعبت شمشاد زلف است
جهان چون کودک عنبر عذار است
کجا پایت برآید گلستان است
[...]
مشو خاقانیا مغرور دولت
که دولت سایهٔ ناپایدار است
به دولت هر که شد غره چنان دان
که میدانش آتش و او نیسوار است
چو صبح است اول و چون گل به آخر
[...]
نه پنهان بر درستیش آشکار است
اثرهایی کز ایشان یادگار است
ره عشاق راهی بیکنار است
ازین ره دور اگر جانت به کار است
وگر سیری ز جان در باز جان را
که یک جان را عوض آنجا هزار است
تو هر وقتی که جانی برفشانی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.