گنجور

 
سعیدا

جفاهای نگاهش ظاهر از لب های خندان است

جهان را دوستی امروز از صبحش نمایان است

ز عریانی نباشد دست من زیر بغل دایم

که دست نارسا شرمنده از چاک گریبان است

به شاهد نیست حاجت روز محشر کشتگانت را

که شمشیر تو خون آلود و زخم ما نمایان است

دم عیسی است طالب را سموم وادی ایمن

که جنت کعبه رو را سایهٔ خار مغیلان است

چه حرف است این سعیدا می توان دل کند از آن لب ها

که هم مرجان و هم یاقوت و هم لعل بدخشان است