گنجور

 
سلیم تهرانی

چشم تو ز بیماری خود بر سر ناز است

مژگان تو همچون شب بیمار دراز است

راهی چو سوی کعبهٔ دل نیست، چه حاصل

کز جاده این بادیه چون سینهٔ باز است

از سلسلهٔ بندگی آزاد کسی نیست

در طاعت افلاک، زمین مهر نماز است

آهنگ شکست بت و بتخانه بهانه ست

از هند همین مطلب محمود، ایاز است

تکلیف به آتش نتوان کرد کسی را

چون شمع، زبانم به سر خویش دراز است

بی‌نغمهٔ سلیم از گل و می دست کشیدیم

شیرازهٔ هنگامهٔ ما رشتهٔ ساز است