گنجور

 
سلیم تهرانی

ما را نه سر گل، نه تمنای گلاب است

در مجلس مستان، عرق فتنه شراب است

ویرانه ی ما رونق میخانه شکسته ست

تا صورت دیوار درو مست و خراب است

در هند عجب نیست گر از باده گذشتیم

یاران همه رنجش طلب و می شکراب است

در میکده کس خرقه ی سالوس نگیرد

این جنس تو صوفی به در صومعه باب است

واعظ به بهار از صفت باده میندیش

کز سبزه چو مخمل در و دیوار به خواب است

مستان چمن را به خزان حال چه پرسی

گل رفته و می هم ز قدح پا به رکاب است

هرگز به کسی آفتی از من نرسیده ست

همچون گل و می آتشم از عالم آب است

معذروی اگر قدر دل خویش ندانی

گل را چه خبر زین که به دستش چه کتاب است

مشکل که رسد در ره شوق تو به جایی

آن پای که در حلقه ی زنجیر رکاب است

پیمودن کشت امل ما چه ضرور است

از برق بپرسید که این چند طناب است

امشب چو سلیمم سر پیمانه کشی نیست

بر زخم دلم بی لب او، می نمک آب است