گنجور

 
سحاب اصفهانی

فرید روی زمین زین عابدین که رخت

به چرخ عزو شرف کرده مهری و ماهی

ایا سپهر مکانی که زهره و کیوان

به درگه تو کند این غلامی، آن داهی

ایا رفیع جنابی که شاه قدر ترا

سزد که مهر کند تاجی آسمان گاهی

شمیم لطف ترا متصف چو جان بخشی

سموم قهر ترا خاصیت چو جانکاهی

گرفته وصف جلال تو شرق را تا غرب

رسیده صیت کمالت ز ماه تا ماهی

اوامرت به امور است چرخ را آمر

نواهیت ز معانی است زهره را ناهی

ترا چو اصل فراق است عمر دشمن و دوست

ولیکن این به درازی و آن به کوتاهی

بر سخای تو کز آن حصول می یابد

هر آنچه می طلبی و هر آنچه میخواهی

روایتی بود اکرام معن بی معنی

حکایتی بود اوصاف یحیی افواهی

در این دو روزه مرا نامه ای فرستادی

چو لطف خویش به جانبخشی و به غم کاهی

مرا به ماهی و نارنج یاد کردی و داد

زشفقت توام ارسال این دو آگاهی

همیشه ماهی و نارنج تا که بخشد نفع

زعلت یرقان چهره چون شود کاهی

رخ حبیب تو با دابه رنگ چون نارنج

تن عدوی تو غلطان به خاک چون ماهی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode