گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
سحاب اصفهانی

فرمانروای گردون رفعت علی نقی خان

کایوان همت اوست برتر ز سقف گردون

آن سرور فریدون شوکت که نعل اسبش

زیبد اگر زند طعن بر افسر فریدون

از رشک مه رایش در جیب دست موسی

از شرم بذل دستش در خاک گنج قارون

از کوه حلم او یافت آرام خاک ساکن

از فیض جود او گشت معمور ربع مسکون

از یمن لطف او زهر یابد خواص تریاق

از بیم قهر او شهد جوید مزاج افیون

از بس عطا کف او از بحر و کان بر آورد

هر در که داشت مخفی، هر زر که داشت مخزون

مقدار قطره ای چند چون است پیش دریا؟

هنگام مدحش الفاظ زآنسان به حسب مضمون

هم از شراب لطفش کآرد چو باده بهجت

رخسار دوستانش مانند باده گلگون

هم از نهیب قهرش کآفاق تیره سازد

اجسام دشمنانش در خاک تیره مدفون

در شهر یزد الحق دارد برای هر درد

آبش مزاج جلاب خاکش خواص معجون

هم غنچه اش به بستان هم بلبلش به گلشن

هم سنبلش به صحرا هم لاله اش به هامون

خندان چو لعل عذرا گریان چو چشم وامق

مشکین چو زلف لیلی رنگین چو اشک مجنون

آمد هوای راغش چون بزم دوست دلکش

باشد نهال باغش چون قد یار موزون

در هر طرف بنا کرد چندین بنای عالی

کآمد سپهر اعلا در پیش رفعتش دون

در عیش آن ولایت آبادیش بسی گشت

از خطه ی ختابیش وز شهر شام افزون

هم کرد جاری آنجا از بهر نفع مردم

عمان صفت قناتی از یمن بخت میمون

در آن قنات پر آب جاری نمود نهری

نهری چو شط بغداد جوئی چو رود جیحون

گردید همت آباد نامش چو یافت انجام

از اختر خجسته وز طالع همایون

در اشکرز بنا کرد ز آن آب آسیائی

کاوصاف وضعش آمد از حد عقل بیرون

از سنگش آرد ریزان دایم چو در سوده

زان سان که از کف او پیوسته در مکنون

از وی چو یافت اتمام آن آسیا و بارد

از رشک گردش آن از دیده ی فلک خون

کلک (سحاب) بنوشت از بهر سال تاریخ:

«گردان همیشه این آس چون آسیای گردون»