گنجور

 
سحاب اصفهانی

گردون مباد آن که بیایی به خواب ما

اول ربود خواب ز چشم پر آب ما

نه از رموز عشق همین آگه است دل

بس گنجها که هست نهان در خراب ما

یا سوی بزم ماست روان یا به سوی غیر

تا از کدام گشته فزون اضطراب ما

چون بیندم به فکر امل عمر گویدم

مشکل که با درنگ تو سازد شتاب ما

در بزم عشق شاهد ما ساقی دل است

کز خون خویش کرده به ساغر شراب ما

کمتر ز ذره ای به نظر آید آفتاب

آنجا که پرتوی فگند آفتاب ما

دیدار او به جلوه زهر سوی بی حجاب

مائیم آنچه پیش نظر شد حجاب ما

نبود زمان روز حساب آنقدر (سحاب)

تا کس رسد به جرم فزون از حساب ما