بهغیر خانهٔ زنجیر و دیدهٔ تَرِ ما
کدام خانه که ویران نگشت بر سر ما؟
بهحیرتم که خبر چون به سنگ حادثه رفت
که صلح کرد می مدعا به ساغر ما
ز گرمی تب ما تا شود طبیب آگه
کفی سپند فشاند به روی بستر ما
به سینه صافی و روی گشاده چون ما نیست
مگیر آینه گو خویش را برابر ما
ازین سرایت سرگشتگی توان دانست
که همچو گردش دام است سیر اختر ما
دل از جفای که نالد شکایت از که کند؟
به شهر طفلان افتاده مرغ بی پر ما
دگر چه بخیه چه مرهم؟ ز هر دو کار گذشت
که زخم همچو قفس گشت دور پیکر ما
کدام بزم طرب را جدا ز روی تو دید
که می ز آب سیه شد به چشم ساغر ما؟
دماغ درد سر دولت از کجاست کلیم؟
گرفتم اینکه هما سایه کرد بر سر ما
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از درد و رنجی صحبت میکند که بر زندگیاش سایه افکنده است. او به ویرانی خانهها و سرنوشتهای تلخ اشاره میکند و از عوامل دردآور زندگیاش چون بیوفایی، جدایی و اندوه سخن میگوید. شاعر در حیرت است که چگونه میتواند به آرامش دست یابد و از عواطف خود سخن میگوید. همچنین، او به ناکامیها و زخمهایی اشاره میکند که همچون قفسی او را محاصره کردهاند. در نهایت، با احساس یأس و ناامیدی از شرایط موجود، از دردهایش و مصائب زندگیاش مینالد.
هوش مصنوعی: غیر از خانهای که در آن به قید و بند هستیم و چشمان گریانمان، آیا خانه دیگری هست که بر سر ما ویران نشده باشد؟
هوش مصنوعی: در شگفتم که چگونه خبر این واقعه با سنگ سختی روبهرو شد، در حالی که نوشیدنی ما به درخواست صلح پاسخ داده است.
هوش مصنوعی: به خاطر تب و داغی ما، طبیبی که در حال معالجهمان است، باید بداند و در این حال، عطر خوشبویی بر روی بستر ما پاشیده میشود.
هوش مصنوعی: به دل پاک و چهره گشاده مثل ما کسی را پیدا نکن، آینه خود را در مقابل ما قرار نده.
هوش مصنوعی: میتوان از این آشفتگی و گیجی فهمید که مانند چرخهای که دامی گرد ما میچرخد، ستارهٔ ما نیز در حال حرکت است.
هوش مصنوعی: دل از درد و رنجی که میکشد، کسی را ندارد که به او شکایت کند. در این حال، مانند پرندهای هستیم که بدون پر، به حالتی مانند بچهها افتادهایم.
هوش مصنوعی: دیگر چه فایدهای دارد به فکر دوای درد و ترمیم زخمهای خود باشم؟ چرا که این زخمها حالا همچون قفس، دور جسم من را احاطه کردهاند و راه گریز ندارد.
هوش مصنوعی: در کدام جشن و شادی، جز به خاطر حضور تو، نگریستهام که شراب، به سبب زیباییات، سیاه و سرمستی را در چشمان ما به وجود آورد؟
هوش مصنوعی: کلیم از خود میپرسد که دردسر و مشکلات حاکمیت و دولت از کجا آغاز میشود. او به این نتیجه میرسد که سایهٔ هما (پرندهای افسانهای) بر سر آنها افتاده و نشانهای از بدبختی و نگرانی است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما
هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما
برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم
که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما
ز خون دل شده رنگین دو دیده تر ما
بهار لاله ما گل کند ز ساغر ما
چرا چو شمع به بالین ما نمی آیی
ز انتظاریی بی حد سفید شد سر ما
گذشت عمر و دل ما به آرزو نرسید
[...]
مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما
یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما
همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما
چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما
نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست
[...]
چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما
نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما
به هر کس از تر و خشک جهان رسد فیضی
نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما
هزار جان گرامی به راه او شد خاک
[...]
گذشت درگه شاهی ز آسمان سرما
که خاک درگه درویش تست افسر ما
زند کبوتر ما در هوای بام تو پر
شکار نسر حقیقت کند کبوتر ما
کمند زلف ترا در خورست گردن شیر
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.