گنجور

 
کلیم

به‌غیر خانهٔ زنجیر و دیدهٔ تَرِ ما

کدام خانه که ویران نگشت بر سر ما؟

به‌حیرتم که خبر چون به سنگ حادثه رفت

که صلح کرد می مدعا به ساغر ما

ز گرمی تب ما تا شود طبیب آگه

کفی سپند فشاند به روی بستر ما

به سینه صافی و روی گشاده چون ما نیست

مگیر آینه گو خویش را برابر ما

ازین سرایت سرگشتگی توان دانست

که همچو گردش دام است سیر اختر ما

دل از جفای که نالد شکایت از که کند؟

به شهر طفلان افتاده مرغ بی پر ما

دگر چه بخیه چه مرهم؟ ز هر دو کار گذشت

که زخم همچو قفس گشت دور پیکر ما

کدام بزم طرب را جدا ز روی تو دید

که می ز آب سیه شد به چشم ساغر ما؟

دماغ درد سر دولت از کجاست کلیم؟

گرفتم این‌که هما سایه کرد بر سر ما

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode