گنجور

 
کلیم

به‌غیر خانهٔ زنجیر و دیدهٔ تَرِ ما

کدام خانه که ویران نگشت بر سر ما؟

به‌حیرتم که خبر چون به سنگ حادثه رفت

که صلح کرد می مدعا به ساغر ما

ز گرمی تب ما تا شود طبیب آگه

کفی سپند فشاند به روی بستر ما

به سینه صافی و روی گشاده چون ما نیست

مگیر آینه گو خویش را برابر ما

ازین سرایت سرگشتگی توان دانست

که همچو گردش دام است سیر اختر ما

دل از جفای که نالد شکایت از که کند؟

به شهر طفلان افتاده مرغ بی پر ما

دگر چه بخیه چه مرهم؟ ز هر دو کار گذشت

که زخم همچو قفس گشت دور پیکر ما

کدام بزم طرب را جدا ز روی تو دید

که می ز آب سیه شد به چشم ساغر ما؟

دماغ درد سر دولت از کجاست کلیم؟

گرفتم این‌که هما سایه کرد بر سر ما

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
طغرای مشهدی

ز بهر نامه بری تا به بام دلبر ما

هزار چرخ زند از شعف کبوتر ما

برای روز بد خود چه سان ذخیره کنیم

که همچو گل ز کف دست می پرد زر ما

سیدای نسفی

ز خون دل شده رنگین دو دیده تر ما

بهار لاله ما گل کند ز ساغر ما

چرا چو شمع به بالین ما نمی آیی

ز انتظاریی بی حد سفید شد سر ما

گذشت عمر و دل ما به آرزو نرسید

[...]

جویای تبریزی

مگر به سعی توان دید جسم لاغر ما

یک استخوان چو هلال است پای تا سر ما

همیشه سایهٔ عشق تو بود بر سر ما

چکیدهٔ جگر آتش است گوهر ما

نوید وصل ترا احتیاج قاصد نیست

[...]

سحاب اصفهانی

چه منتی پر و بال شکسته بر سر ما

نهاد بهر رهائی گشود چون پر ما

به هر کس از تر و خشک جهان رسد فیضی

نصیب ما لب خشک است و دیده ی تر ما

هزار جان گرامی به راه او شد خاک

[...]

صفای اصفهانی

گذشت درگه شاهی ز آسمان سرما

که خاک درگه درویش تست افسر ما

زند کبوتر ما در هوای بام تو پر

شکار نسر حقیقت کند کبوتر ما

کمند زلف ترا در خورست گردن شیر

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه