خضر آب زندگی خواست من وصل یار جانی
کاین عیش جاودان به زآن عمر جاودانی
در لعل یار پیداست پیوسته بی کم و کاست
اسکندر آنچه میخواست از آب زندگانی
تا نه زرنگ زردم آگه شوی ز دردم
از خون دیده کردم رنگ خود ارغوانی
گفتا: چو دادم آن را از بهر بوسه جان را
کس گنج رایگان را داده است رایگانی
گرچه ز جور جانان شادند خسته جانان
اما به ناتوانان رحم آر تا توانی
وصلش چو نیست تقدیر بیحاصلست تدبیر
یابد چه گونه تغییر تقدیر آسمانی
آن لب چو لعل نابست درج در خوشابست
چون دیده ی (سحاب) است دایم به در فشانی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر از معشوق و عشق صحبت میکند و به longing (دلتنگی) برای وصل یار اشاره دارد. او به جستجوی آب زندگی و جاودانگی عشق میپردازد و تأکید میکند که زیبایی و عشق واقعی هیچ گاه دچار کم و کاست نمیشود. شاعر از درد و رنج خود سخن میگوید و به دیگران توصیه میکند که به ناتوانان رحم کنند. او همچنین میگوید که تدبیر و تلاش برای تغییر سرنوشت بیهوده است و تنها عشق واقعی میتواند زندگی را دگرگون کند. در انتها، زیبایی معشوق را با لعل و خوشاب مقایسه میکند و از تداوم اشک و عشق سخن میگوید.
هوش مصنوعی: خضر (نماد دانایی و زندگی جاودان) خواست که به من آب زندگی بدهد. من خواستار وصل یار و محبوبی هستم که این زندگی ابدی و پایدار، ارزشمندتر از عمر طولانی است.
هوش مصنوعی: در زیبایی و دلخواه یار، همواره به وضوح و بدون هیچ کم و کاستی دیده میشود. اسکندر، برای بدست آوردن آب حیات، هر آنچه را که میخواست به دست آورد.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از درد و رنج من آگاه نشوی، نتوانی بفهمی که چقدر از غم و اشک، چهرهام به رنگ ارغوانی درآمده است.
هوش مصنوعی: گفت: وقتی که برای بوسه جانم را فدای آن کردم، کسی گنجی را که بیدریغ و بیهزینه به دست میآید، به من داده است.
هوش مصنوعی: اگرچه محبوبان از ظلم و سختیهایی که میکشند شاد هستند، اما تو ای نیکوکار، به افراد ضعیف و ناتوان رحم کن، هر زمان که توانستی.
هوش مصنوعی: اگر وصل معشوق مقدر نشده باشد، تمام تدبیرها و تلاشها بیفایده است. چه میتوان کرد که تغییر در مقدر آسمانی امکانپذیر نیست؟
هوش مصنوعی: آن لب مانند لعل ناب است و در کنار خوبیها قرار دارد، همچون چشمان سحاب که همیشه در حال ریزش و بارش است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گفتم مگر که ما را؛در دل به جای جانی
نه نه خطاست جانا جانی و زندگانی
یار گشاده زلفی دلبند شوخ چشمی
معشوق خوبروئی؛ دلدار خوش زبانی
برده سبق فراقت؛ از رنج بی نهایت
[...]
بختی نه بس مساعد یاری چنان که دانی
بس راحتی ندارم باری ز زندگانی
ای بخت نامساعد باری تو خود چه چیزی
وی یار ناموافق آخر تو با که مانی
جانی خراب کردم در آرزوی رویت
[...]
کردی نخست با ما عهدی چنان که دانی
ماند بدان که بر سر آن عهد خود نمانی
راندی به گوش اول صد فصل دلفریبم
و امروز در دو چشمم جز جوی خون نرانی
آن لابههای گرمت ز اول بسوخت جانم
[...]
ای باد روح پرور زنهار اگر توانی
امشب لطافتی کن آنجا گذر که دانی
در شو چو مهربانی در تیرگی زمانی
یابی مگر نشانی زان آب زندگانی
ره ره گذر بکویش دم دم نگر برویش
[...]
ای جان جان جانم تو جان جان جانی
بیرون ز جان جان چیست آنی و بیش از آنی
پی میبرد به چیزی جانم ولی نه چیزی
تو آنی و نه آنی یا جانی و نه جانی
بس کز همه جهانت جستم به قدر طاقت
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.