گنجور

 
سحاب اصفهانی

با جفا جوی او مشکل شود دمساز من

ور کسی از عاشقان با وی بسازد باز من

هر دو تا داریم چون در پرده دارم راز من

غمزهٔ خونریز یار و دیدهٔ غماز من

از رقیبم گوئیا نشناخت امشب کاین قدر

نیستم در بزم او شایستهٔ اعزاز من

کیست شیری خشمگین در رهگذار مورتو؟

چیست صیدی ناتوان در چنگل شهباز من؟

بوسه ای کردم طلب از لعل یار و عاقبت

شد دل ماهر دو خون از عجز او از ناز من

چون کسی از لذت سنگ جفایت بگذرد؟

گیرم از بام تو دارم قوت پرواز من

چون نکردم دعوی پرهیزگاری با کسی

هر کسی از تقوای زاهد گفت گفتم باز من

چون (سحاب) امروز در شیرین زبانی میکنم

ادعای ساحری او دعوی اعجاز من

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode