گنجور

 
سحاب اصفهانی

آه که آخر نماند ای بت دمساز من

حسن بدانجام تو عشق خوش آغاز من

طایر دل آشیان بست به شاخی دگر

نغمه ی دیگر گرفت مرغ خوش آواز من

دانه میفشان دگر بهر فریبم که هست

جانب بام دگر خواهش پرواز من

ای که به خواری مدام راندیم از کوی خویش

از چه کنون می کنی این همه اعزاز من؟

باز نگاه تو هست از پی صیدم ولی

قوت پرواز نیست در پر شهباز من

ای که نکردی نگاه سوی من از کبر و ناز

از چه پسندی کنون کبر من و ناز من؟

آه که چون گل درید پرده ی حسنش (سحاب)

پرده نشینی که بود پرده در راز من