گنجور

 
صائب تبریزی

بلبلم اما رسد بر لاله و گل ناز من

دست گلچین می رود از کار از آواز من

رشته ذوق گرفتاری به بالم بسته اند

نگذرد از گوشه بام قفس پرواز من

جوهرم را تا به سنگ امتحان زد کوهکن

تیشه فولاد خود را کرد پای انداز من

سهل باشد از فغانم گر قفس مجمر شود

بیضه چون فانوس بود از شعله آواز من

همچو شاخ پر ثمر وقت است پشتش بشکند

از هجوم عندلیبان گوشه های ساز من

تا به دارالامن صلح کل رسیدم، کبک مست

خواب راحت می زند در چنگل شهباز من

صبحم، اما چون شبم در پرده پوشی ها مثل

مشرق لب را نداند آفتاب راز من

سر فرو نارد به شاخ پست طوبی فطرتم

می زند پر در فضای لامکان، انداز من