هرگز نیافت کس اثری در ترانهام
جز اینکه سوخت خار و خس آشیانهام
نبود زبان که آگهت از سوز دل کنم
این شعله بین که میکشد از دل زبانهام
یک ره چو بوسم آن لب شیرین که نیست خوش
با عمر جاودانه غم جاودانهام
هر شامگه روم ز پیشی تا در سرای
شاید شبی ز لطف بخواند به خانهام
گویم به هرکسی که رسم شرح حال خویش
باشد یکی به پیش تو گوید فسانهام
کرد آگهم زمانه ز جور بتان (سحاب)
تا شکوه هر زمان نبود از زمانهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در این شعر، شاعر احساس تنهایی و غم عمیق خود را بیان میکند. او میگوید که هیچ کس در ترانهاش تأثیری نداشته و تنها آثار سوختن دلش را میبیند. شاعر نمیتواند دلش را بفشارد و از شعلههای درونش بگوید. او آرزو دارد لحظهای لب شیرین کسی را ببوسد، اما میداند که این آرزو هم به دردش نمیخورد. هر شب به خانهاش میرود و امید دارد که شبی کسی از لطفش او را بخواند. او به دیگران میگوید که داستان او را برای کسی تعریف کنند، اما زمانه به او آگاهی داده است که زیباییها و شادیها در زندگیاش کم است و از سختیهای زندگی گله میکند.
هوش مصنوعی: هیچ کس هیچ نشانی از ترانهام نیافته، جز اینکه زبالههای آشیانهام را سوزانده است.
هوش مصنوعی: زبانم یاری نمیکند تا بتوانم سوز و گداز قلبم را به تو بگویم. اما این شعلهای که در دل دارم، نشان از آتش عشق من دارد که هر لحظه در درونم میسوزد و شعلهور است.
هوش مصنوعی: اگر یک بار آن لب شیرین را ببوسم، حتی اگر به عمر جاودانهام غم دائمی بیفزاید، باز هم خوشحال میشوم.
هوش مصنوعی: هر شب به سمت خانهام میروم و امیدوارم که شاید یک شب، کسی به محبتی فرابخواند و مرا به خانهاش دعوت کند.
هوش مصنوعی: میگویم به هر کسی که بخواهد داستان زندگیاش را بگوید، یکی هم در مقابل تو داستانسرایی میکند.
هوش مصنوعی: مرا از ناملایمات و ظلمی که بتی (محبوبی) بر من روا داشته، آگاه کرده است. این درد و رنج سبب شده که هیچگاه نتوانم از زمانهام شکایت کنم.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
چشم منی و خانه تو چشم خانهام
حقالقدوم تو گهر دانه دانهام
چون مردمان خانه چشمم میان آب
از بس که آب دیده گرفتهست خانهام
اکنون که زیر ران تو رام است رخش حسن
[...]
رنگین شده است بس که ز خونین ترانهام
مرغان غلط کنند به گل آشیانهام
هر پاره از دلم در توحید میزند
یک نقش بیش نیست در آیینهخانهام
دل خوردن است قسمتم از گرد خوان چرخ
[...]
گمنام بس که همچو وفا در زمانهام
کس جز شکست راه نیابد به خانهام
عمریست چون نفس به تپیدن فسانهام
از عافیت مپرس دل است آشیانهام
در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است
موج خیالم و به خیالی روانهام
آهم چو دود آتش یاقوت گل نکرد
[...]
با آنکه در قلمرو هستی یگانهام
بر گوش روزگار، گران چون فسانهام
نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست
در آب همچو موج و در آتش زبانهام
هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.