گنجور

 
صائب تبریزی

رنگین شده است بس که ز خونین ترانه‌ام

مرغان غلط کنند به گل آشیانه‌ام

هر پاره از دلم در توحید می‌زند

یک نقش بیش نیست در آیینه‌خانه‌ام

دل خوردن است قسمتم از گرد خوان چرخ

از مرکز خودست چو پرگار دانه‌ام

چون موجه سراب درین دشت آتشین

از پیچ و تاب خویش بود تازیانه‌ام

چشمم چو شمع نیست به جام و سبوی کس

از گریهٔ خود است شراب شبانه‌ام

سودای زلف سلسله‌جنبان گفتگوست

کوته نمی‌شود به شنیدن فسانه‌ام

آن بلبل غریب نوایم که در چمن

ننشست جوش سینه گل از ترانه‌ام

مستغنی‌ام ز خلق که اکسیر عشق ساخت

چون آفتاب چهره زرین خزانه‌ام

چون غنچه داشتم دل جمعی درین چمن

بر باد داد یک نفس بی‌غمانه‌ام

صائب ز جای خود نبرد حرف حق مرا

از تیر راست، روی نتابد نشانه‌ام

 
 
 
گنجور را از دست هوش مصنوعی نجات دهید!
جامی

چشم منی و خانه تو چشم خانه‌ام

حق‌القدوم تو گهر دانه دانه‌ام

چون مردمان خانه چشمم میان آب

از بس که آب دیده گرفته‌ست خانه‌ام

اکنون که زیر ران تو رام است رخش حسن

[...]

واعظ قزوینی

گمنام بس که همچو وفا در زمانه‌ام

کس جز شکست راه نیابد به خانه‌ام

بیدل دهلوی

عمری‌ست چون نفس به تپیدن فسانه‌ام

از عافیت مپرس دل است آشیانه‌ام

در قلزمی که اوج و حضیضش تحیر است

موج خیالم و به خیالی روانه‌ام

آهم چو دود آتش یاقوت گل نکرد

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از بیدل دهلوی
قصاب کاشانی

با آنکه در قلمرو هستی یگانه‌ام

بر گوش روزگار، گران چون فسانه‌ام

نه دشمنم به پهلوی خود جا دهد نه دوست

در آب همچو موج و در آتش زبانه‌ام

هرجا که دام وا شود آنجا مجاورم

[...]

سحاب اصفهانی

هرگز نیافت کس اثری در ترانه‌ام

جز اینکه سوخت خار و خس آشیانه‌ام

نبود زبان که آگهت از سوز دل کنم

این شعله بین که می‌کشد از دل زبانه‌ام

یک ره چو بوسم آن لب شیرین که نیست خوش

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه