گنجور

 
سحاب اصفهانی

گله تا حشر اگر زیار کنم

شرح یک شمه از هزار کنم

چاره ی یأس شد زو عده ی وصل

تا چه با درد انتظار کنم

روزگارم سیه تو کردی و من

شکوه از جور روزگار کنم

بر در او چه جای نومیدیست

به چه دل را امیدوار کنم؟

نیم جانی که هست قابل نیست

که به پای تواش نثار کنم

هم ز بهر نثار نیست مرا

بجز این نیم جان چه کار کنم

بی تو چشم (سحاب) را چو سحاب

خجل از چشم اشک بار کنم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode