گنجور

 
سحاب اصفهانی

روز جزا چون ادعای جان ناقابل کنم

کز شرم نتوانم نگاهی جانب قاتل کنم

چون رشکم آید زین و آن گیرم سراغت هر زمان

هرگه تو را ای دلستان خواهم نشان از دل کنم

در بزم اغیار ای صنم در بزم ننهادم قدم

یا نقد جان از کف دهم یا کام دل حاصل کنم

با آنکه امید وصال از وی بود امری محال

از سادگی هر ماه و سال این فکر بی‌حاصل کنم

مایل چو با بیگانگانت دیدم ای ناآشنا

زین حیله رفتم تا تو را با خویشتن مایل کنم

ساقی بده جامی از آن صافی که باشد قوت جان

تا زنگ اندوه جهان از لوح دل زایل کنم

دانم (سحاب) آخر مرا آید به بالین از وفا

اما نمی‌دانم چه با این مرگ مستعجل کنم

 
 
 
امیرخسرو دهلوی

از غمزه ناوک‌زن شدی، آماجگاهت دل کنم

هرروز جانی بایدم تا بر درت منزل کنم

دل رفت و جان هم می‌رود، گویی که بی‌ما خوش بِزی

گیرم که هرکس دل دهد، جان از کجا حاصل کنم؟

جو جو بِبُرَّم خوش را از تیغ بر خاک درت

[...]

فضولی

دارم هوس کز خون دل خاک درش را گل کنم

او را بهر رنگی که هست آگه ز حال دل کنم

خواهم ز خون من شود هر قطره جانی که من

یک‌یک دمِ خون ریختن پامال آن قاتل کنم

چون بهر صید آید برون خواهم شکار او شوم

[...]

رهی معیری

در پیش بی‌دردان چرا فریاد بی‌حاصل کنم

گر شِکوه‌ای دارم ز دل با یار صاحبدل کنم

در پرده سوزم همچو گُل در سینه جوشم همچو مُل

من شمع رسوا نیستم تا گریه در محفل کنم

اول کنم اندیشه‌ای تا برگزینم پیشه‌ای

[...]

مشاهدهٔ ۱ مورد هم آهنگ دیگر از رهی معیری
مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه