گنجور

 
سحاب اصفهانی

چه غم گر در بهاری بوسهٔ او نقد جان دادم

حیات بی ثباتی بهر عمر جاودان دادم

نشد هرگز به من مایل دل او بر خلاف من

که غیر از او ندادم دل به کس تا آنکه جان دادم

تمام عمر صرف این و آن کردم، ستم کردم

که گنج شایگانی را خود از کف رایگان دادم

نبودم دوست تا با او نبودم آسمان دشمن

که جان دادم ز دست این چو دل بر دست آن دادم

زرنگ چون زریرم تا نگردد راز دل پیدا

رخ خود را زخون دیده رنگ ارغوان دادم

ز دست طعنه ی پیر و جوان مردم سزای من

که در پیری عنان خود بدست آن جوان دادم

مرا نبود (سحابا) با فلک دست مکافاتی

خدنگ آه من گیرد مگر از آسمان دادم