گنجور

 
سحاب اصفهانی

چون شادی بی غم به جهان یاد ندارم

دلشاد از اینم که دل شاد ندارم

یاد آن شه چینی که دهد داد ندارم

اما چو تو بیداد گری یاد ندارم

آن روز کدام است که بی آن لب شیرین

صد رشک به ناکامی فرهاد ندارم؟

آئینه گرفت از کف مشاطه و گفتا

منت ز تو با حسن خداداد ندارم

اکنون که ز فریاد دهد داد ضعیفان

از ضعف دگر قوت فریاد ندارم

ز آنکس که ننالد چو (سحاب) از تو بخاطر

در خیل تو از بنده و آزاد ندارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode