گنجور

 
سحاب اصفهانی

آورده ام بکف باز زلف نگار دیگر

با بیقرار دیگر دادم قرار دیگر

خطش دمید و رفتم از گلستان کویش

چون این خزان ندارد از پی بهار دیگر

گر باز روزگارم خواهد که تیره سازد

کو فرق دارد امروز با روزگار دیگر

آنکس که بود زین پیش در ششدرغم تو

گو با حریف دیگر بازد قمار دیگر

آنکس که روی او بود از او بخون نگارین

اکنون بدل نگارد مهر نگار دیگر

او در خیال کآرد بار دگر بدامم

من شاد از اینکه در دام دارم شکار دیگر

خواهد برد دگر بار چون پیش کارم از کار

غافل که من گرفتم در پیش کار دیگر

چشمی که بود روشن دایم ز خاک راهی

اکنون (سحاب) باز است در رهگذار دیگر