گنجور

 
سحاب اصفهانی

سوی این زهد فروشان بگذر باری چند

سبحه‌ای بدل ساز به زناری چند

همچو گل سرزده از برگ گلش خاری چند

لیک خاری که بود غیرت گلزاری چند

می کشیدیم یکی ناله ی مستانه اگر

بود گوش همه کس محرم اسراری چند

باغبانان گر از اینگونه جفاساز کنند

نگذارند به مار خنه ی دیواری چند

ما در اندیشه که از ما بود این سیر و سکون

غافلیم از اثر ثابت و سیاری چند

نیست اندیشه ای از ناوک بیداد سپهر

سینه ای را که بود آه شررباری چند

خلقی آسوده درین شهر و مرا هست (سحاب)

دل زاری و گرفتار دل آزاری چند

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode