گنجور

 
سحاب اصفهانی

هر جا که غمی بر دل غمگین من آمد

مانند غریبی است که دور از وطن آمد

یا رب ز پی اشک که آید به مزارم

شمعی که ندانم ز کدام انجمن آمد

باید ز رقیبان سخنی گفت به ناچار

تا لعل سخن گستر او در سخن آمد

پیمانه پی تو به بسی بشکنم اما

وقتی که ز پی ساقی پیمان شکن آمد

شرمنده (سحاب) از قدو رخسار تو گردد

هر جا به میان قصه ی سرو و سمن آمد