گنجور

 
سحاب اصفهانی

از من به حذر یار هوسناک نباشد

گر دامنم از لوث هوس پاک نباشد

تا خاک سر کوی تو بر سر نکند کس

گریم که ز اشکم اثر از خاک نباشد

تصدیق به غوغای قیامت نتوان کرد

گر جلوه ی آن قامت چالاک نباشد

آن کیست ندانم که از آن چاک گریبان

امروز گریبان به تنش چاک نباشد

تا ساغر می در کف ساقیست به گردش

اندیشه ای از گردش افلاک نباشد

باشد ز خدا یک جو اگر در دل او باک

در کشتن خلق اینهمه بی باک نباشد

بر حال تو زاهد بودم رشک که کس را

پروای غمی نیست چو ادراک نباشد

در بزم تو گر جای (سحاب) است عجب نیست

چون هر چمنی بی خس و خاشاک نباشد