گنجور

 
سحاب اصفهانی

هر غم که جدا از دل غمگین من آمد

مانند غریبی است که دور از وطن آمد

هر خار که در بادیه ی عشق تو سر زد

آبش همه از آبله ی پای من آمد

صد داغ بدلها بنهد روز قیامت

هر زخم که از تیغ تو زیب کفن آمد

گر سحر نگاهش نبود کی رود از تن

هر جا که ز اعجاز لب او به تن آمد

راز تو که از دل به زبانم نگذشته است

یارب ز چه افسانه به هر انجمن آمد

شرمنده به هنگام سخن همچو (سحاب) است

در دور لبت هر که ز اهل سخن آمد

 
 
 
جشنوارهٔ رزم‌آوا: نقالی و روایتگری شاهنامه
سید حسن غزنوی

امروز یکی خوش سخنی نزد من آمد

کز آمدنش جان دگر در بدن آمد

شیرین سخنی بود چنان چست که گوئی

خایید چو طوطی شکر و در سخن آمد

چشم بد از آن دور که چون آن سخن او

[...]

مولانا

آن مطرب خوش نغمهٔ شیرین دهن آمد

جانها همه مستند که آن، جان به من آمد

خندان شده اشکوفه و گل جامه دریده

کز سوی عدم سنبله و یاسمن آمد

جانهای گلستان به دم دی بپریدند

[...]

کمال خجندی

جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد

شمع رخت آرایش هر انجمن آمد

پیرایه باقوت لیت درج گهر شد

مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد

بشکست دل پسته خندان ز خجالت

[...]

بابافغانی

نوروز علم برزد و گل در چمن آمد

خورشید سفر کرده ی من در وطن آمد

مرغی که ز هجران گلی داشت ملالی

در باغ بنظاره سرو چمن آمد

گل باز رسید از سفر و سرو ز گلگشت

[...]

سحاب اصفهانی

هر جا که غمی بر دل غمگین من آمد

مانند غریبی است که دور از وطن آمد

یا رب ز پی اشک که آید به مزارم

شمعی که ندانم ز کدام انجمن آمد

باید ز رقیبان سخنی گفت به ناچار

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه