گنجور

 
کمال خجندی

جانا به نظر قد تو سرو چمن آمد

شمع رخت آرایش هر انجمن آمد

پیرایه باقوت لیت درج گهر شد

مشاطة گلبرگ رخت یاسمن آمد

بشکست دل پسته خندان ز خجالت

هر بار که ننگ شکرت در سخن آمد

کوته نظر است آنکه ترا سرو سهی گفت

کسی رو ندید هست که در پیرهن آمد

هر یک بوسه از آن لعل شکر بار بمن ده

در پسته ننگ نو پر شکر بمن آمد

بر خوان سخن طبع کمال است شکر ریز

تا وصف لب لعل تواش در دهن آمد