گنجور

 
سحاب اصفهانی

هر گل که پس از مردنم از خاک بر آمد

خاریست که از عشق گلی بر جگر آمد

تا خواجه پی ریختن طرح سرا بود

هنگام عزیمت به سرای دگر آمد

ایمن بود از سنگ حوادث پر و بالم

زیرا که مرا تیر تو تعویذپر آمد

یک تیر خطا شد بدلم آنچه فکندی

صد تیر زدی لیک یکی کارگر آمد

ز آن پیش که از تیغ و سپرم نام و نشا بود

جان و دل من تیغ بلا را سپر آمد

از بخت بد آن مایه ی عمر آه که وقتی

آمد بسر من که مرا عمر سر آمد

در عالم عزلت چو (سحاب) آنکه نظر کرد

در دیده ی او هر دو جهان مختصر آمد