چو شد مشاطه ی خورشید سوی برج حمل
عروس دهر محلی شد از حلی و حلل
زمین چو کان زمرد ز سبزه شد به قیاس
چمن چو معدن بسد زلاله شد به مثل
جبل چو رنگ شقایق چنانکه پنداری
فکنده است جل لعل گون به دوش، جمل
سحاب شمع فلک تیره کرد و در عوضش
ز شاخ گل بر زمین بر فروخت بس مشعل
تو گوئی اطلس شنگرف گون فکنده بهار
بجای خرقه ی کافور گون به دوش جبل
رسید موکب اردیبهشت و بهر نثار
همی سحاب فشاند گهر ز جیب و بغل
کنون به منقل کانون چه احتیاج بود
هزار ابر بهاران...................
که این زشاخ درخت و چو لمعه در کانون
که آن به باغ فروزد چو شعله در منقل
محیط ابر درر بار شد به باغ و به راغ
بسیط خاک گهر زای شد چه دشت و چه تل
یکی چو دست امیر زمین و فخر زمان
یکی چو دست خدیو اعزوخان اجل
چراغ انجمن سروری چراغ علی
که در زمانه بود حضرتش پناه ملل
امیر خوب گهر داور سخا گستر
خدیو نیک سیر سرور سپهر محل
دلیر شیر شکاری که شیر رایت او
زهم دردا سد چرخ را بسال حمل
به جسم نکهت الطاف اوست اصل حیات
به چشم هیأت شمشیر اوست شخص اجل
بجار در بر قدرش به قدر یک قطره
جبال در بر حلمش به قدر یک خردل
نه موسی است ولی رمح او عصای کلیم
نه عیسی است ولی لطف او شفای علل
فروغ انجم، بارای روشنش تیره
سپهر اعلا، با قدر عالیش اسفل
چو نام او شنود بدسگال جان سپرد
که هست نکهت گل باعث هلاک جعل
زهی ز قدر تو بر پا لوای عزو شرف
خهی ز پاس تو محکم بنای دین و ملل
نزاده ما در گیتی تو را شبیه و عدیل
ندیده دیده ی گردون تو را نظیرو بدل
به پیش رای تو معلوم گشته هر مجهول
به جنب فکر تو معنی گزیده هر مهمل
به عقل تو که کند رازهای گیتی کشف
به فکر تو که کند عقده های گردون حل
بود ز حفظ تو ارکان مملکت محکم
شود زقهر تو اوضاع آسمان مختل
نا آفتاب بود اینکه داغ طاعت تواست
که کرده خنگ سبک سیر چرخ زیب کفل
مزاج تیغ تو محرور یافت چرخ و از آن
زخون خصم تو بر جبهه مالدش صندل
به جنب عزم تو خود ساکن است استعمال
به پیش علم تو خود ماضی است مستقبل
هم از شراب سخای تو سرخ روی امید
هم از سحاب عطای تو سبز کشت امل
زنعل رخش تو بر تارک سما اکلیل
زنوک رمح تو بردیده ی قضا مکحل
گه سخا چو بر آری ز جیب دست عطا
به روز کین چو کشی از نیام تیغ جدل
زبذل دست تو گیرد امور خلق نظام
زبیم تیغ تو یابد نظام دهر خلل
فلک جناب خدیوا عروس فکر تو راست
رخ از جمال جمیل پری رخان اجمل
زرشحه ی قلمم رشک برده نافه ی چین
زشکر سخنم تلخ گشته کام عسل
نیم ز بستن انواع نظم کم ز کسی
چه در فنون قصاید چه در سیاق غزل
جز از جناب صبا آنکه خود به عزوجلال
نیافرید نظیرش خدای عزوجل
چو آورد به بنان خامه گاه نظم، سزد
عطارد قلمش را مداد جرم زحل
رساله ی سخن الحق به نام او شد ختم
چنانکه ختم رسالت به سید مرسل
دو مصحفند همانا به فارسی و دری
یکی به او شده نازل یکی به این منزل
جواهر سخن او اگر کسی طلبد
ز طبع همچو منی آنچنان بود به مثل
که کس تلألو گوهر بخواهد از خارا
و یا حلاوت شکر بجوید از حنظل
سخن (سحاب) کنون بس که نزد اهل خرد
بسی بود سخن اقصر احسن از اطول
همیشه تا که بدن می کند به روح دوام
مدام تا ز اجل می رسد به عمر خلل
تو را به روح احبا رسد شعف به دوام
تو را به عمر اعادی رسد خلل زاجل
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
شده است بلبل داود و شاخ گل محراب
فکنده فاخته بر رود و ساخته مضراب؟
یکی سرود سراینده از ستاک سمن
یکی زبور روایت کننده از محراب
نگر که پردر گردید آبگیر بدانکه
[...]
شبی چو روز فراق بتان سیاه و دراز
درازتر ز امید و سیاه تر ز نیاز
ز دور چرخ فرو ایستاده چنبر چرخ
شبم چو چنبر بسته در آخرش آغاز
برآمده ز صحیفه فلک چو شب انجم
[...]
گرفت مشرق و مغرب سوار آتش و آب
ربود حرص امارت قرار آتش و آب
همی شکنجد باد و همی شکافد خاک
به جنبش اندر دود و بخار آتش و آب
به خشگ و تر به جهان دربگشت ناظر عقل
[...]
خری سبوی سرو روده گوش و خم پهلو
کماسه پشت و کدو گردن و تکاو گلو
چو آمد آید با او سبوی و روده و خم
چو شد کماسه رود با وی و تگا و کدو
خری سرش ز خری چون کدوی بیدانه
[...]
زهی بمشرق و مغرب رسیده انعامت
شکوه خطبه وسکه زحشمت نامت
زتست نصرت اسلام از آن فلک خواند است
حسام دولت و دین و علاء اسلامت
بزرگ سایه یزدان و آفتاب ملوک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.