گنجور

 
قطران تبریزی

بتی بروی چو لاله شکفته بر دیبا

تنم اسیر بلا کرد و دل اسیر هوا

دلم بصحبت او همچو پشت او شده راست

تنم ز فرقت او همچو زلف اوست دو تا

بدست دارد تیر و بغمزه دارد تیر

ز دست کرده رها و ز غمره کرده رها

ز غمزه زد بنشانه ز دست زد بدلم

نه آن ز دست خطا شد نه این ز غمزه خطا

ز تیر غمزه ولی را کند هماره عذاب

ز تیر دست عدو را دهد همیشه جزا

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode