صغیر اصفهانی » دیوان اشعار » غزلیات » شمارهٔ ۴۱۴

تو مرغ گلشن قدسی نه در خور قفسی

قفس‌شکن که به گلزار قدس بازرسی

تو را که بر سر طوبی است آشیان آخر

در این چمن ز چه پابست مشت خاروخسی

اگر شه زمنی یا گدای گوشه‌نشین

دمی که مرگ درآید نگویدت چه کسی

ز پادشاه توانا به وقت لهو و لعب

نترسی و متزلزل ز ناتوان عسسی

رسید مرکب چوب و ز تازیانهٔ آز

تو روز و شب به تکاپو چو تندرو فرسی

صغیر در پی لذات دنیوی تا کی

همی دو دست به سر میزنی مگر مگسی