گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صغیر اصفهانی

گفت دانا پدری با پسر از آگاهی

آن بیابی که برای دگران میخواهی

راست رو باش چو ماهی که خوری آب زلال

نه چو خرچنگ خوری آب گل از کجراهی

آخر کار اگر چاره نباشد جز مرک

ای برادر چه گدائی و چه شاهنشاهی

عاقبت منزل تو قطعه زمینی است اگر

قاف تا قاف بگیری و ز مه تا ماهی

دست و پا جمع کن و توشهٔ راهی بردار

غافل این قافله رحلت بودش ناگاهی

کی بفردای قیامت شودت قدر بلند

تو که در حق خود‌ امروز کنی کوتاهی

با خدا کار خود انداز مگر نشنیدی

نار نمرودی و گلزار خلیل اللهی

مرگ را وقت چه سالست و چه ماهست و چه روز

هیچکس را بجهان نیست از آن آگاهی

بتو گفتند صغیرا که بدین راه برو

تو بدان راه روی هست مگر دلخواهی