گنجور

 
فرخی سیستانی

با من به شابهار به سر برد چاشتگاه

ماه من آنکه رشک برد زود و هفته ماه

گفت: این فراخ پهنا دشت گشاده چیست

گفتم: که عرضه گه شه بیعدد سپاه

گفتا: چه خوانم این شه آزاده را بنام ؟

گفتم:یمین دولت محمود دین پناه

گفتا: پناه شرع رسولست و پشت دین ؟

گفتم: بلی و پیشرو طاعت اله

گفتا: کنون کجاست مرا ده نشان ازو ؟

گفتم: که زیر سایه آن رایت سیاه

گفت : آنکه پیش عرضه گهش ایستاده است

گفتم: به پیشگاه بود جای پیشگاه

گفتا:ز هیبتش بهر اسد همی دلم

گفتم: زهیبتش دل چون که شود چو کاه

گفت: آن هزار و هفتصد و اند کوه چیست ؟

گفتم: هزارو هفتصد و اند پیل شاه

گفت: آنهمه ز پیشرو هندوان ستد ؟

گفتم: بلی و داشت به مردانگی نگاه

گفت : آن زره و ران زبر هر یکی که اند ؟

گفتم: بتان مملکت آرای رزمخواه

گفتا: که سرو خوانمشان یا مه تمام ؟

گفتم: که سرو با کمر و ماه با کلاه

گفتا: که عرضه گاه شه این دشت خرمست ؟

گفتم: بلی و نیست چنین هیچ عرضه گاه

گفتا: چنو دگر به جهان هیچ شه بود؟

گفتم: ز من مپرس به شهنامه کن نگاه

گفتا: که شاهنامه دروغست سر بسر

گفتم: تو راست گیر و دروغ از میان بکاه

گفتا: ملک به پیلان چه استاند از ملوک ؟

گفتم: ولایت و سپه و گنج و تاج و گاه

گفتا: چرا همی نبردشان بسوی روم ؟

گفتم: کنون برد که کنون آمده ست گاه

گفتا: چگونه گردد از ایشان بلاد روم ؟

گفتم: چنانکه کوه گهردار چاه چاه

گفتا: ز کفر پاک شود شهرهای روم ؟

گفتم: چنانکه سیم نفایه میان گاه

گفتا: که اسب اوبه گه رزم چون بود ؟

گفتم: میان خون اعادی کند شناه

گفتا: چسان رود چو به رودی و رسد فراز ؟

گفتم: چو مرغ برگذرد بر سرمیاه

گفتا: که برتر ازملکان چون از و گذشت ؟

گفتم: کسی که یابد ازو جاه و پایگاه

گفتا: که خدمتش ملکان را چه بردهد ؟

گفتم: که تخت و مملکت و آبروی و جاه

گفتا: گناهکار که زی وی شود به عذر؟

گفتم: ثواب و خدمت یابد بر آن گناه

گفتا: زمانه خاضع او باد روز و شب

گفتم: خدای ناصر او باد سال و ماه