گنجور

 
صغیر اصفهانی

ای سر زلفت هزار سلسله عاقل

ساخته دیوانه داده جا بسلاسل

صحبت لعل لب تو قند مکرر

شرح فراق رخ تو زهر هلاهل

صورت محض است و غافلست ز معنی

آنکه شد از عشق صورتی چو تو غافل

من ز تو حیرانم و از آنکه نباشد

چون من حیران بروی خوب تو مایل

لطمه بصورت زد از خجالت خود ماه

گشت چو با ماه عارض تو مقابل

خاتم پیغمبران حسنی و صد حیف

آیه مهر و وفا نشد بتو نازل

گر نه رقیب من است این تن خاکی

از چه میان من و تو آمده حایل

فیض دو گیتی گرت هواست صغیرا

درک مسائل نما و ترک رذائل