گنجور

 
صغیر اصفهانی

نه ملک دان سبب افتخار خویش و نه مال

که این بود ز فنا ناگزیر و آن ز زوال

بدولتی که ندارد فنا اگر داری

بناز بر همه و آن هست علم و عقل و کمال

بطبع اهل دل ار بایدت شدن مطبوع

بدان که دیده دل بنگرد بحسن خصال

برآر از دل خود ریشهٔ عداوت را

که این شجر ثمرش نیست غیر رنج و ملال

در وفا و محبت بکوب تا که شود

گشوده بر رخت از هر طرف در اقبال

جهان و هر چه در آن هست زیر پر گیرد

اگر همای محبت ز هم گشاید بال

صغیر به ز محبت گهر نمی یابی

ببحر فکر کنی غور اگر هزاران سال