دل ز راه دیده از نور جمالش روشن است
اندر این کاشانه تابان آفتاب از روزنست
زاهدا حق را تو میخوانی ز عرش و من ز دل
از خدا دوری تو کوته کن سخن حق با منست
از لباس طبع بیرون آمصفا شو که هیچ
رنگ و بویی نیستش تا غنچه در پیراهن است
بی گره چون رشتهشو تا طی نمائی راه عشق
ورنه درمانی که تنک اینره چو چشم سوزنست
چند پیش خوشه چینان میبری دست طمع
آنچه میخواهی تو زینان پیش صاحب خرمنست
ای بسا کس را که دعوی سلیمانیست لیک
ظاهر ایشان سلیمان و درون اهریمنست
دل بدست آور که خلق و خالقت دارند دوست
زانکه پیش خلق و خالق اینصفت مستحسنست
از گلستان جهان آنانکه پوشیدند چشم
خود درون جانشان صد گونه باغ و گلشنست
صبر کن بر محنت دوران که راحت در قفاست
گرچه تاریکست شبام ا بصبح آبستنست
آنچه میگویند شرح عشق اینها گفتنیست
هست مطلبها بسی کاینها برون از گفتنست
رو بخر با نقد هستی نیستی همچون صغیر
کاین متاع پربها ایمن ز دزد و رهزنست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
ای شهی کز مهر تو چون بهرمان گردد چمست
جام می بستان که عید فرخ و جشن جمست
چون جمت با دادیار و ملک نارفته ز چنگ
رخ ز می بیجاده رنگ و دل ز ناز و نوش مست
با رضای تو ولی را خار گردد چون حریر
[...]
رای نورانی او جز آفتاب چرخ نیست
زانکه نورش در جهان نزدیک هست و دور هست
هفت کشور در خط فرمان سلطان سنجرست
هفتگردون در کف پیمان سلطان سنجر است
جز خداوندی که عالم بندهٔ تقدیر اوست
کیست در عالم که او سلطان سلطان سنجر است
گرچهگیتی روشنیگیرد ز نور آفتاب
[...]
توبهٔ من جزع و لعل و زلف و رخسارت شکست
دی که بودم روزهدار امروز هستم بتپرست
از ترانهٔ عشق تو نور نبی موقوف گشت
وز مغابهٔ جام تو قندیلها بر هم شکست
رمزهای لعل تو دست جوانمردان گشاد
[...]
تاج دین محمودبن عبدالکریم است آنکه هست
از می احسان او گیتی پر از هشیار روست
صاحب دیوان استیفا که اهل فضل را
اندر او اهلیت صاحب قرانی بود و هست
از دوات کله گیسوی منیر افسر بکلک
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.