دلی که میکشد او را کمند گیسویی
کجاست راه که یابد رهائی از سوئی
سزاست آنچه دل از دست طره تو کشد
که کرد بیخبر آهنگ سخت بازوئی
جراحتی که را دل ز تیغ هجران یافت
گذشت از آنکه پذیرد بوصل داروئی
بهیچ راه نجستم یکی میان تو را
شد ار چه خاطر باریک بین من موئی
از آن کمر که تو بستی و بر گشودی خاست
دگر ز دیده دریانشین من جوئی
شوم غبار و بگیرم ز مهر دامانت
اگر بقهر بگردانی از رهم روئی
صفی ز نام بط و باده مست و مخمور است
چه جای آنکه ز میخانه بشنود بوئی
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دوات بودی عمری به پیش هر قلمی
به گاه شاهدی و کودکی و نیکوئی
شدی بزرگ به کار قلم شدی مشغول
سرت برند یکی کودک از هنرجوئی
دوات نیستی اکنون قلم شدی زیراک
[...]
چه جرم رفت که با ما سخن نمیگویی
جنایت از طرف ماست یا تو بدخویی
تو از نبات گرو بردهای به شیرینی
به اتفاق ولیکن نبات خودرویی
هزار جان به ارادت تو را همیجویند
[...]
خوش است عالم آزادگی و خوش خویی
بدین مقام درآ گر بهشت می جویی
اگر تو آینه ی روی دوست دریابی
به روی آینه بنگر که چون نکورویی
کدام جامِ جم آنجا که سینه ی صافی ست
[...]
کرشمه کردن تو وقت نار و بدخویی
سزد که نو کند اکنون لباس دلجویی
چه آبروست که حسن از رخ تو می بارد
به وقت صبح که روی چو ماه می شویی
جز از تو روی کسی را نکو نمی بینم
[...]
تو شمع مجلس انسی و از صفا همه رویی
سر از برای چه تابی ز ما نهان به چه رویی؟
هزار دیده چو پروانه بر جمال تو عاشق
غلام دولت آنم که شمع مجلس اویی
منم ز شوق ز دیوانه تا تو سلسله زلفی
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.