گنجور

 
صفی علیشاه

مهر است مرا بر لب پیش لب قند تو

نارم بلب آن مطلب کان نیست پسند تو

بر لعل شکر خیزم خوان تا شکر انگیزم

گو حرف که جان ریزم بر قالب قند تو

گیسو چه کنی زنجیر پا بندیم از تدبیر

مائیم بهر تقدیر بی‌سلسله بند تو

دل رسته زهر قیدی جز موی تو بی‌شیدی

بیرون نرود صیدی هرگز زکمند تو

عشق تو جوان پیرم کرده است و زجان سیرم

باشد که زمین گیرم بر سرو بلند تو

پیشت من ابجد خوان چون دایره سرگردان

هر کس بکسی حیران من گول بپند تو

من پرسم اگر چونی چند آریم افسونی

دل داند و دلخونی چون من و چند تو

ایخسرو جان برخیز شهد از لب شیرین ریز

هرگز نرسد شبدیز بر گرد سمند تو

در خواب تو بر بالین سازم ز روان بالین

چند ار نزند نسرین پهلو بپرند تو

مژگانت بهر موقف یکسر زده بر صد صف

حرز آورمت مصحف از بیم گزند تو

پرسم من از آن بازت تا بشنوم آوازت

از بوسه کشد نازت این حاجتمند تو

تا بر رخت از غافل چشمی نفتد کامل

در مجمر حسنت دل سازیم سپند تو

رازی که بلب گویم پیشت بادب گویم

از عشق و طرب گویم نه از پی پند تو

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode