مگر بهر سفر برسته محمل باز جانام
که از تن میرود دنبال آن محمل نشین جانم
مکن بر من ملامت گر ز چشم موج خون خیزد
که اندر بحر هجرانست هر دم خوف طوفانم
عجب نبود اگر پیراهن طاقت قبا گردد
بود هر لحظه چون بر دست انبوهی گریبانم
امان ندهد مرا غم آنقدر کز دل کشم آهی
مجال از چشم سوزن تنگتر گردیده میدانم
مگر میرفتش از خاطر هوای ماه کنعانی
چنین میدید در بینالحزن گر پیر کنعانم
شب اندر خواب میگفتم سخن با زلف مشکینش
سیهروزیست تعبیرش که مو بر مو پریشانم
ندادم هیچ مجنونی سراغ از خیمه لیلی
فزون گشت ار چه گام اندر ره از ریگ بیابانم
از آن خال سیه خاطر نشد ز اندیشهام خالی
که هندوی خود آئین خواهد از کف برد ایمانم
خط نو رسته باشد بر کمال حسن او آیت
خوش از بستان روح افزایش آید بوی ریحانم
کجا من ترک میگویم که هوشم میرود از سر
یکی کاید بگوش از کوی عشق آواز مستانم
خرابی از خراباتی شدن میگفت و میدیدم
که از سر رفته رفته میرود سودای سامانم
بیادم یاد او نگذاشت حرفی ور گهر خواهی
بدامن بر چو گردد موج زن دریای عمانم
خموشی شرط عشق آمد نه من گویم که در مستی
ندانم کیست میگوید سخن زین رمز حیرانم
صفی را عشق و رندی سرنوشت افتاد در قسمت
چه باک ار بینمازی گوید آلوده است دامانم
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این شعر از شاعر یکدیگر را به تصویر میکشد و بیانگر احساسات عمیق و پیچیدهی عاشقانه است. شاعر در طول شعر از غم و شوق عشق، جدایی و حسرت گویی میکند. او به تمایلات دل و اندوه ناشی از فراق اشاره میکند و به تجربه درد و رنج ناشی از عشق میپردازد. در عین حال، شاعر از زیبایی و جذابیت معشوق سخن میگوید و به تاثیر عمیق او بر دل و جانی که در پی اوست، اشاره میکند. شعر در نهایت بیانگر این است که عشق و دیوانگی سرنوشت فرد را رقم میزند و هرچند مشکلاتی در این مسیر وجود دارد، زیبایی عشق همیشه در کنار آن است.
هوش مصنوعی: آیا به خاطر سفر، آماده منبری نیست که روح من از تن خارج شود و به دنبال آن مرکب سفر برود، ای جان من؟
هوش مصنوعی: مرا سرزنش نکن، اگر از چشمانم اشک بریزد، زیرا در دریای جدایی هر لحظه از طوفان ترس دارم.
هوش مصنوعی: جالب نیست اگر لباس کمرنگ و نازکی شود، چون هر لحظه بر تن من، اندوه و غم زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: غم و اندوه اجازه نمیدهد که آرام بگیرم، به اندازهای که از عمق قلبم آهی برمیآید. حس میکنم که این درد و ناراحتی فضای بیشتری برای ابراز احساسات من ندارد و تنگتر از چشم سوزن شده است.
هوش مصنوعی: مگر این که فکر و خاطرهی زیبایی از معشوق، مثل ماه کنعانی، از ذهنم نرود؛ وقتی در میان اندوه و غم هستم، حس میکنم که اگر هم پیر شوم، همچنان به یاد او هستم.
هوش مصنوعی: در خواب شبانه با زلف مشکی او گفتوگو میکردم؛ تعبیر این خواب چیزی جز سیاهی روزگار من نیست که موهایم در هم ریخته و پریشان شدهاند.
هوش مصنوعی: هرگز از هیچ عاشق و مجنونی خبری درباره خیمه لیلی نخواستم. با اینکه در راه او قدم برداشتم و بر روی شنهای بیابان راه رفتم، انتظارم بیشتر شد.
هوش مصنوعی: دل من از یاد آن خال سیاه از فکر و خیال پر نیست، زیرا غم و اندوهی که دارم ممکن است ایمانی که در دلم دارم را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: وقتی که خط زیبا و تازهای بر زیبایی او نوشته شود، نشانهای لطیف از باغی است که روح را پرورش میدهد و بوی خوش ریحان را به ارمغان میآورد.
هوش مصنوعی: کجا میتوانم ترک کنم که عقل و هوش از سرم میرود؟ فقط گوش کن به صدای عاشقان که از کوی عشق میآید، صدای شادی و مستی من است.
هوش مصنوعی: شخصی به صحبت دربارهی ویرانیها میپرداخت و من میدیدم که آرزوی من برای بهبود و ساماندهی، به تدریج از بین میرود.
هوش مصنوعی: حرفی از او در ذهنم نماند و اگر به دنبال آن گوهری هستی، باید به دامن دل دریاچه عمان برگردی.
هوش مصنوعی: خاموشی نشانه عشق است؛ نه این که من بگویم در حال مستی نمیدانم چه کسی صحبت میکند. از این راز در شگفتم.
هوش مصنوعی: عشق و رفتار آزادانه به سرنوشت صفی تعلق دارد، پس چه اشکالی دارد اگر او در حالی که نماز نمیخواند، بگوید که دامنش آلوده است؟
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
دگر بار ای مسلمانان ستمگر گشت جانانم
گهی رنجی نهد بر دل گهی بی جان کند جانم
به درد دل شدم خرسند که جز او نیست دلبندم
به رنج تن شدم راضی که جز او نیست جانانم
به بازی گفتمش روزی که دل بر کن کنون از من
[...]
ترا من دوست میدارم ندانم چیست درمانم
نه روی هجر میبینم نه راه وصل میدانم
نپرسی هرگز احوالم نسازی چارهٔ کارم
نه بگذاری که با هرکس بگویم راز پنهانم
دلم بردی و آنگاهی به پندم صبر فرمایی
[...]
درخت و آتشی دیدم ندا آمد که جانانم
مرا می خواند آن آتش مگر موسی عمرانم
دخلت التیه بالبلوی و ذقت المن و السلوی
چهل سال است چون موسی به گرد این بیابانم
مپرس از کشتی و دریا بیا بنگر عجایبها
[...]
اگر دستم رسد روزی که انصاف از تو بستانم
قضای عهدِ ماضی را شبی دستی برافشانم
چنانت دوست میدارم که گر روزی فراق افتد
تو صبر از من توانی کرد و من صبر از تو نتوانم
دلم صد بار میگوید که چشم از فتنه بر هم نِه
[...]
مرا دیوانه می خوانند و با دیوانه می مانم
ز خود بیگانه می دانند و هم من نیز می دانم
اگر با بت منم اینم وگر در کعبه بنشینم
نه مرد مذهب و دینم نه اهل کفر و ایمانم
چو در بت خانه افتادم ز دیگر خانه آزادم
[...]
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.