گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
صفی علیشاه

غرقیم در محیط غم ای کشتی نجات

ما را بکش ز ورطه حیرت بساحلات

از جرم اوفتاده نپرسد که مدد

آنکس که قادر است بتبدیل سیئآت

افعال بد زماست تو دانی و ما و لیک

مقدر ما نبود فرار از مقدرات

ما را بگیر دست که هرگز نداده

در مانده را نجات بشرط محسنات

افتادگان ورطه نقص و نوائبیم

ای دست ما و دامن عفوت بنائبات

هر کس بمامنی ز حوادث برد پناه

مائیم و آستان امانت ز حادثات

روزی که مشکلی و گشاینده نبود

بودی و بود دست تو حلال مشکلات

چشم امید بر کرم حیدر است و بس

آندم که راه چاره شود تنگ ز جهات

افکن بمرحمت نظر ایشاه ذوالکرم

بر بنده که بر تو گریز ز سانحات

دستی کز افتقار برؤیت شود دراز

بروی بده ز خرمن اقبال خود زکات

آن جرمها که تفرقه آورد در خیال

بر ما یکی ببخش تویا جامع‌الشتات

از ما شکستگی است روا ورنه بر فقیر

باشد عنایت تو ز توضیح واضحات

گر مجرمیم بنده شاه ولایتیم

بر ما ببخش ای بعطای تو مسئلات

آنجا که لطف شامل طبع کریم تست

بر مخطی و مصیبت ز رحمت رسد برات

کی بودمان زبود و زنا بود مان خبر

ما بنده ذلیل و تو سلطان ذو صفات

از اهتمام تست کمالات نفس و عقل

ای عقل در صفات و کمال تو محو و مات

روزی که موج خیز شود بحر باز خواست

و ز خوب ریزد آب ز رخسار کائنات

آب مرا مریز به آنان که تشنه لب

دادند جان براه تو در پهلوی فرات

 
sunny dark_mode