گنجور

 
صفایی جندقی

خلفی فرخ افضل از خورشید

دوش فضل خدا به کیوان داد

باد حرز وی آن چهار ملک

ز آفت آب و خاک و آتش و باد

گفتمش بر نگار مولودی

بو پس از ما کنند یاران یاد

گفت پیش تو من کیم شاگرد

خود مر این مر را توئی استاد

هر چه باشد درستش آری زود

هر چه گوئی بگو چه کم چه زیاد

گفتم اول ز جمع پای حسود

نفی فرما که چشم بد نرساد

سالمه پس بگو عطاردیم

از سپهر فصاحت اینک زاد